دیگه انگیزه ای برای باز نگه داشتن این وبلاگ ندارم...همه چی رو همینجا میگذارم و میرم
خداحافظ
خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها
بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا
خداحافظ خداحافظ
همین حالا
خداحافظ
میگن سرآغاز هر نقطه خطی است....من که مطلق نمیدونم این جمله رو
شاید به خاطر همین طرز تفکره که اون فکر میکنه من نقطه ای انتهای دوستیمون میخوام بگذارم که خط جدیدی رو با ادم جدیدی اغاز کنم!!!!!!
اما نمیدونم باید به چه زبونی بگم که این محاله
نمیدونم چرا حرفامو دیگه باور نداره....می دونید خیلی سخته که واقعیت با فکر نزدیک ترین دوستت هم خوانی نداشته باشه
باید چه کار کنم که ثابت کنم داره اشتباه فکر می کنه
تازه از تمام این حرفها گذشته، من هیچ وقت نمیخوام اون نقطه رو بگذارم....خط دوستی من با اون باز باز خواهد بود اما گویا اون این طور رفاقت رو دوست نداره البته حق هم داره و بهش حق میدم
اما کاش یکم من و شرایطم رودرک میکرد و انقدر انگ نامربوط بهم نمیچسبوند
آقای محترم گوشاتو خوب باز کن....من سر قولی که 8 سال پیش دادم موندم و خواهم موند و مطمئن باش هیچ مردی رو به زندگیم راه نخواهم داد و ندادم
راستی میدونستید 10 دی سالگرد دوستیمونه؟ که شاید تبدیل به جدایی همیشگیمون شه
من از پشت همین تریبون عمومی اعلام میکنم اگر همچین اتفاقی بیافته مسببش خود تویی چون من برای رفاقت با تو خیلی ارزش قائلم و با همون شرایطی که با هم قبلا صحبت کردیم اماده ی ادامه دادنشم
حالا اگر تو ترجیح میدی یا رومی روم باشی یا زنگی زنگ، دیگه من چی میتونم بگم؟؟؟؟؟
نه...سرمایمان از زمستان نبود
بجز ما کسی زیر باران نبود
زمان روی یک سیب آغازشد
ولی سیب آغاز انسان نبود
خداخوردن سیب رامنع کرد
خدا آن زمان ها مسلمان نبود
خدا دید ما دوستدار همیم
که از خلقت خود پشیمان نبود
اگر لذت با تو بودن نداشت
چنین خوردن سیب آسان نبود
خدا راند ما راشبی از بهشت
بهشتی که اندوه درآن نبود
زمین ذره هایی پر از درد داشت
فقط آدم این گوشه مهمان نبود
خیابانی اول خدا آفرید
که جمعیت آن فراوان نبود
بجز ما که درآن قدم می زدیم
کسی عابرآن خیابان نبود
دل آدم آن وقت ها غصه داشت
ولی غصه اش قحطی نان نبود
وحالا به خاطر می آریم ما
زمانی که زنجیر وزندان نبود
زمانی که هنگام مجرم شدن
بجز سیب دردست انسان نبود
این روزها گاهی اوقات فکر میکنم حالم خیلی خوبه و دیگه دغدغه ای ندارم و به قولی" همه چی آرومه من چقدر خوشحالم"
اما یک دقیقه بعد میخوام از دلواپسی و ناراحتی دیوونه بشم. حالم خیلی خرابه
خیلی داری اذیتم میکنی خیلی به خدا
دیگه اون آدمی که من میشناختم نیستی....به راحتی داری پا میگذاری روی تموم اون چیزهایی که بهشون میگفتی ارزش
میگفتی مردانگی میگفتی دوستی....داری مثل آب خوردن کارهایی می کنی که تا چند وقت پیش دیگران رو به خاطر انجامش مذمت میکردی و بهشون میگفتی نامرد
میدونی آدمها تو زمون خوشی خوب بلدند کر کری بخونند اما تو عصبانیت و ناراحتی همشون یه جورند
تو اینو به من ثابت کردی
تو رو جان هر کی دوست داری با من اینطور رفتار نکن حداقل به حرمت 8 سال رفاقت
تو تموم این سالها اگر تو سر بودی من پا بودم...هیچ وقت از چیزی کم نگذاشتم با اینکه خیلی شرایط مناسبی هم برای این دوستی نداشتم
اونطور شدم که تو خواستی، اونطور خندیدم که تو پسندیدی، با کسی رفت و امد کردم که تو صلاح میدونستی
لامصب من که تو تموم این سالها تحت امر تو بودم، چطور دلت میاد الان این همه وصله بهم بچسبونی
کی بود میگفت " شیرین تو یه قدیسه ای" " شیرین مثل تو تو عالم نیست از پاکی" پس چرا الان .....
به نظرت انصافه؟؟؟؟؟
به گذشته ها که نگاه می کنم از راهی که با تو تا امروز اومدم پشیمون نیستم ، شاید یه چیزایی پیش اومد که نباید پیش میومد اما در کنار تو همیشه رو به جلو بودم و نگاه مثبتی نسبت به اینده پیدا کردم.
بیش تر از دیروز پر انرژی و پر از هیجان و شادی شدم
سعی کردم همونطور که منو بهترین میبینی بهترین باشم
با دلگرمی های تو با تمام مشکلات جنگیدم
هیچ کسی رو غیر از تو ندیدم، به سینه ی همه دست رد زدم
با تو هر قدم به خدا بیشتر نزدیک شدم، پیش خودم فکر میکردم خدایا این همه نعمت و محبت رو به چه لیاقتی به من دادی
همچین عشق اسطوره ای در خاطر کسی تو این زمونه نمیگنجه
جدا تو دست فرهاد و از پشت بسته بودی، گاهی به خودم افتخار می کردم که همچین عاشق دل باخته ای دارم
الان هم به اون خاطرات عزیزت افتخار می کنم گر چه هنوزم دستامو رها نکردی و نمیخوای از هم دور باشیم
اما فکر میکنم این جدایی بالاخره پیش میاد و روزی میاد که من گرمی دستات رو در کنارم ندارم
اما لحظه ای هم شک نکن که از یادت غافل باشم
تو رو هر لحظه با تمام وجود حس می کنم
زخم ظاهر,شیون بیرون ماست
زخم باطن,جاری اندر خون ماست
گاهگاهی زخم لب وا میکند
عمق ما را نیز معنا میکند
زخم زیبایی به آهو خورده است
زخم دانش را ارسطو خورده است
گاه می سازد بشر با زخم نان
گاه هم میمیرد از زخم زبان.
زخم,تصویر تپشهای شماست
زخم,عکس کشمکشهای شماست
زخمی ام ، اما تنم خونخواه نیست
هیچ کس از زخم دلم آگاه نیست
عجب بارونی داره میاد
یادش به خیر اولین بار که دیدمش، داشت نم نم بارون میومد، توی یه پارک قرار داشتیم
یه قرار دیداری بعد از 4 ماه آشنایی تلفنی و چتی
هیچ وقت اون روز رو یادم نمیره، اولش همدیگرو گم کرده بودیم اما بالاخره ...
هی چه روزه جالب و حتی یه خورده هم ناجالب بود
جالب از اون جهت که کسی رو میدیدم که ماه ها بود عاشقانه باهاش حرف میزم و درد دل می کردم
و ناجالب برای اینکه حس میکردم کمی رفتاراش با گفته هاش فرق داشت(البته یه سوء تفاهم بود)
در همون برخورد اول میشد یه احساس قوی عاشقانه رو تو چشماش دید
یادم میاد سردم بود و میلرزیدم و شاید هم کمی ناز می کردم که میلرزیدم J
و اون مرد عاشق کتش رو دراورد و انداخت روی شونه های من
داشتم از خجالت آب می شدم اما نشدم میبینید که هنوز جامدم
حتی ثانیه ای نگاهش رو از عمق چشمام برنمیداشت ازش خواهش کردم اینطوری نگام نکنه چون خجالت میکشم
دستام رو گرفت و گفت دست خودم نیست
خیلی روز رمانتیک و عاشقانه ای زیر بارون داشتیم
اما امروز بی تو زیر بارون خواهم بود، بی تو
یادش به خیر
یادش به خیر
تو هم یادت میاد اون روز رو؟؟؟؟؟
بالاخره تصمیمم رو گرفتم
گر چه از این برزخ افتادم توی یک برزخ بزرگتر
اما این اتفاق باید یه روزی میافتاد
من ناچارم به جدایی
خیلی دوسش دارم و تا زنده ام کنیزیشو میکنم
خیلی آقاست و سالار هر چی رفیقه
شاید تو دلتون بگید حالا که انقدر خوبه چرا دارید از هم جدا میشید؟؟؟
جوابش خیلی پیچیده است، خیلی پیچیده
فقط میتونم بگم من مجبورم این کار رو بکنم
به خداوندی خدا الان چند روزه که روز و شب ندارم
از همین الان دلم براش تنگ شده....من بدون اون خیلی کمم خیلی گمم خیلی ....
میدونید 2 ماه دیگه وارد هشتمین سالگرد دوستیمون میشیم
چه روزهایی رو که با هم ورق نزدیم
از چت "هستیم" شروع کردیم تا اینکه دوتامون چت رو بوسیدیمو گذاشتیم کنار
این 8 ساله فهمیدم عاشقی یعنی چی اما
خیلی عذابش دادم، غصه ی من همیشه روی دوشش سنگینی می کرد
خدایا حلالم کن، آقای خوبم حلالم کن
و دردآور تر از همه اینه که فکر می کنه دل من جای دیگه گیره
ولی به خدا قسم که اینطور نیست، هیچ کس در این دنیا لیاقت نداره پاش رو جای پای اون بگذاره
اونی که لیاقت این عشق رو نداشت و نداره منم، عشق فرهاد به پاش پشیزی نمیارزه
امیدوارم زود منو فراموش کنه و به زندگی عادیش برگرده
عزیز دلم، همه ی امیدم خیلی دوست دارم
خیلی دوست دارم
به خدا خیلی دوست دارم
وقتی نیستی،گل هستی خشک و بی رنگ میشه
نمیدو نی چقدر دلم برات تنگ میشه
وقتی نیستی گلای باغچه نگاهم میکنن
با زبون بسته محکوم به گناهم میکنن
گلا میگن با داشتن یه دنیا خاطره
چرا دیوونگی کردی و گذاشتی که بره
وقتی نیستی،گل هستی خشک و بی رنگ میشه
نمیدو نی چقدر دلم برات تنگ میشه
وقتی نیستی همه ی پنجره ها بسته میشن
باسکوت تو خونه قناریا خسته میشن
روز واسم هفته میشه هفته برام ماه میشه
نفسم به یاد تو یکی یکی آه میشه
وقتی نیستی گلای باغچه نگاهم میکنن
با زبون بسته محکوم به گناهم میکنن
گلا میگن با داشتن یه دنیا خاطره
چرا دیوونگی کردی و گذاشتی که بره
وقتی نیستی،گل هستی خشک و بی رنگ میشه
نمیدو نی چقدر دلم برات تنگ میشه
چه سخته که تو برزخ باشی و تکلیفت معلوم نباشه
چه سخته که حتی خودت نتونی خودت رو از بلاتکلیفی دربیاری
چه سخته که ندونی موندنی یا رفتنی
چه سخته که ندونی عاقبتش چی میشه
به خدا قسم که الان من تو اون برزخم
یک پام تو بهشته و پای دیگم تو جهنم
به قول گوگوش:
گاهی خنده گاهی گریه ، آخه این چه کاریه×××× سرم از غم تو گریبون این چه روزگاریه
امیدوارم این سردرگمی ها به زودی به پایان برسه
از این حرفها که بگذریم اگر کسی وبلاگ قبلی منو( ناقوس مستان) دیده یا خونده باشه، متوجه میشه که نگارشم با اونجا تغییر کرده.
تو اون وبلاگ بیشتر مطالب، یا اشعار بود و یا دل نوشته های ادبی با فرمت خاص خودش. اما دوست دارم اینجا عامیانه حرف بزنم
دوست دارم راحت فریاد بزنم و درد دل کنم.....ممنون که حرفهام رو می خونید
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
فهرست موضوعی یادداشت ها
نوشته های پیشین
لینک دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :2
بازدید دیروز :4 مجموع بازدیدها : 90012 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|