عجب بارونی داره میاد
یادش به خیر اولین بار که دیدمش، داشت نم نم بارون میومد، توی یه پارک قرار داشتیم
یه قرار دیداری بعد از 4 ماه آشنایی تلفنی و چتی
هیچ وقت اون روز رو یادم نمیره، اولش همدیگرو گم کرده بودیم اما بالاخره ...
هی چه روزه جالب و حتی یه خورده هم ناجالب بود
جالب از اون جهت که کسی رو میدیدم که ماه ها بود عاشقانه باهاش حرف میزم و درد دل می کردم
و ناجالب برای اینکه حس میکردم کمی رفتاراش با گفته هاش فرق داشت(البته یه سوء تفاهم بود)
در همون برخورد اول میشد یه احساس قوی عاشقانه رو تو چشماش دید
یادم میاد سردم بود و میلرزیدم و شاید هم کمی ناز می کردم که میلرزیدم J
و اون مرد عاشق کتش رو دراورد و انداخت روی شونه های من
داشتم از خجالت آب می شدم اما نشدم میبینید که هنوز جامدم
حتی ثانیه ای نگاهش رو از عمق چشمام برنمیداشت ازش خواهش کردم اینطوری نگام نکنه چون خجالت میکشم
دستام رو گرفت و گفت دست خودم نیست
خیلی روز رمانتیک و عاشقانه ای زیر بارون داشتیم
اما امروز بی تو زیر بارون خواهم بود، بی تو
یادش به خیر
یادش به خیر
تو هم یادت میاد اون روز رو؟؟؟؟؟
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
فهرست موضوعی یادداشت ها
نوشته های پیشین
لینک دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :3
بازدید دیروز :2 مجموع بازدیدها : 90021 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|